رود هراز

داستان رودخانه هراز و راه پیمایشش از کوهستان تا دریا

  • رود هراز
  • رود هراز
  • رود هراز
  • رود هراز
داستان هراز، داستان رودخانه هراز و راه پیمایش آن است. كـه مـــازندران شــهرمــا یاد باد هــمیشه بـر و بــومش آبـاد بــاد كه در بوستانش همیشه گل است بكـوه اندرون لالـه و سنبــل است هـوا خـوش‌گـوار و زمین پرنگار نه سرد و نه گـرم و همیشه بهــار رودخانه هراز از دورانهای بسیار دور ، راهنمای مسافران زیادی به منطقه‌ای كه امروز مازندران نامیده می‌شود، بوده است. هراز از كلمه «آب هرمز» كه خود در اصل «آب اهورمزدا» بوده است ، گرفته شده. این رود از دهی كه حالا پلور نام دارد ،‌ همانند همسفری در راهی كه بین دو شهر باستانی «آمل» و «ری» قرار داشت ، مسافران را یاری می‌كرد. مهمترین سرچشمه رود هراز ، از قله 4375 متری پالان گردن در 66 كیلومتری جنوب شرقی چالوس ، با نام لار جاری می‌شود و پس از دریافت آبهای مهم دیگری (مثل : آب سفید ، الرم ، آب چهل بره ، آب سیاه پلاس ، آب امام پهنك ، سه سنگ ، دیو آسیاب ، ورارود ، دلی چای و چشمه ملك) و عبور از ده پلور با نام هراز ، به سمت دریای مازندران جاری می‌گردد. البته در راه باز رودها و چشمه‌هایی به آن می‌پیوندند كه مهمترین آنها لاسم ، تلخ رود ، آب رزان ، آب مشك انبار ، پنجاب(نمارساق) ، هراز ، آب پردمه ، شیركلارود ، چلورود و هلی‌چال) هستند. طول رود هراز 185 كیلومتر می باشد و از كنار بلندترین قله ایران ، دماوند می‌گذرد . قسمت زیادی از این مسیر لاریجان نام دارد ، كه نام خود را از روی سرچشمه اصلی هراز ، لار گرفته است. در فرهنگ معین برای كلمه لاریجان چنین توضیح داده شده : لاریجان از لار به اضافه یج (پسوندی در زبان طبری و پهلوی) به اضافه ان (پسوند مكان) تشكیل شده است و یكی از بخشهای شهرستان آمل ؛ واقع در جنوب شهرستان و در طول دره‌های كوه دماوند ، در بلندی بیش از دوهزار متر و هوایی سردسیر دارد. قله دماوند بلندترین قله ایران در این بخش است. رودخانه هراز از دره‌های این قله سرچشمه می‌گیرد. آبهای معدنی بسیار مانند آب گرم ، آب اسك ، آب فرنگی در نقاط مختلف لاریجان وجود دارد. این بخش 4 دهستان و 45 آبادی دارد و مركز آن قصبه «رینه» است. قبل از هر چیز بهتر است در اینجا كمی درباره ریشه‌های اسامی ذكر شده ، صحبت كنیم. مازندران - طبرستان : استان مازنداران فعلی در قدیم «طبرستان» نامیده می‌شد. ظاهراً از قرن هشتم و هفتم ، تقریباً مصادف با فتنه مغول ، اسم طبرستان از زبانها افتاد و كلمه مازندران جای آنرا گرفت و تاكنون هم نام «مازندران» بر این ایالت اطلاق شده است . البته قبل از قرن هفتم نیز نام مازندران بكار می‌رفته ولی عمومیت نداشته است. جغرافیانویسان قدیم ، حد غربی طبرستان را سالوس (چالوس فعلی) و حد شرقی آن را «تمیشه» نوشته‌اند. بسیاری اوقات اسم مازندران عمومیتی پیدا كرده ، بر ایالت مجاور یعنی گرگان (هیركانیه) نیز اطلاق شده است. در فرهنگ معین آمده : طبرستان در اصل تپورستان بوده و تپورستان از تپور (نام قومی) به اضافه ستان (پسوند مكان) تشكیل شده است. تپورها قومی بودند كه در عهد ماقبل آریایی در ناحیه شمال ایران و جنوب دریای خزر سكونت داشتند و قسمتی از این قوم نام خود را به سرزمینی كه اكنون مازندران نامیده می‌شود داده‌اند. ظهرالدین مرعشی مؤلف «تاریخ طبرستان» می گوید : به زبان طبری «طبر» كوه را گویند. بنابر این طبرستان به معنی ناحیه كوهستانی است. محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در كتاب «تاریخ طبرستان- التدوین فی احوال جبال شروین» در مورد نام طبرستان چنین گفته است : ... آنچه در افواه مشهور است و نویسنده‌های اسلامی هم بدان تصریح كرده‌اند آن است كه چون حربه و سلاح این مملكت به واسطه اشتمال بر جنگل كه باید درختها را همی انداخت و جاها همی ساخت و به واسطه كثرت اختلاف و مشاجرات ملكی كه هیچ‌گاه این ناحیه عظیم خالی از آن نبوده و اهالی را حمل اسلحه وادوات مدافعه ضرورت داشته ، همیشه تبر بوده و هست و غالباً مردم آنجا به این آلت مسلح می‌باشند و هیچ وقت بدون این حربه بیرون نمی‌آیند ؛ لهذا آن مملكت به نام طبرستان مشهور شده است ... غلامحسین افضل الملك در كتاب «سفر مازندران و وقایع مشروطه» چنین توضیح می‌دهد : ... طابور ، اسم طایفه است و طبرستان ، محل سكونت ایشان است. طابورستان اسم یكی از شش مملكت ایران است كه مشتمل بر گیلان و مازندران و استرآباد و گرگان است كه در كنار بحر خزر واقع شده است. وجه تسمیه این دریا به خزر این است كه طایفه‌ای از طوایف تركستانی موسوم به خزر در كنار این دریا سكنا گرفته ، زندگانی می‌كرده‌اند ، بنابراین ، دریا را به اسم این طایفه خزر گفته‌اند و طوایف دیگر كه اغلب آنها ترك بوده در سواحل این دریا توطن نموده‌اند. چنان كه از عهد كیخسرو - كه دوهزار و چارصد سال قبل و اندی باشد - اسامی طایفه‌های ساكن كناره بحر خزر را كه از بادكوبه و قفقاز تا مازندران كشیده شده است چنین ضبط كرده‌اند. طایفه (ماساژد) كه همان ماگوگ مزبور در تورات و مأجوج معرب در قرآن باشد. طایفه (فینوا ) ، (آلبانی) ، (كادوزی) ، (آماردی) ، (آلُن) ، (غز) ، (تركمان) ، (اوز) ، (پُولُوست) ، (اوزبك) ، (قبچاق) ، (داغستانی) ، (چچن) ، (لگزی) ، (قالموق) و غیره. اما طوایفی كه حدود دریای مازندران - و جزء دریای خزر است - در اراضی خاك ایران ساكن بوده ، چهار طایفه به شمار آمده ، اول (مارد) كه (مازد) «با زاء نقطه دار» گفته‌اند كه از ساحل غربی رودخانه (اراز) - كه حالا (هراز) گویند - ، از بالای آمل به طرف مغرب سكنا داشته و اشتقاق اسم مازندران از نام همین طایفه است. كه (اندران) در فارسی به معنی مظرّوفیت و مكان است . پس ، مازندران ، یعنی مملكتی كه طایفه مازد یا مارد اندر آن ساكن می‌باشند و مازدااندران را محض رفع ثقالت مازاندران گفته‌اند. و بعضی گفته‌اند كه ماز به معنی ابر است. چون در مازندران به واسطه دریا ابر زیاد برمی‌خیزد و لهذا آن را مازاندران گفته‌اند. این نظریه غلط است. مازندران به اسم طایفه مازد نامیده شده است. دوم ، طایفه طاپوری كه در ناحیه شمال شرقی ، یعنی از كنار رودخانه اترك تا ساحل رودخانه «آراسپی » را برای اقامت و یورت اختیار كرده بودند و طبرستان از اسم این طایفه مشتق شده و ابتدا طاپورستان بوده است و در مسكوكات سلاطین مستقل مازندران كه تا خلافت خلفای اولیه بنی عباس به هیچ سلطنتی تمكین نكرده و خود سكه می‌زدند كه (پادشاه طاپورستان) خوانده می‌شود... در كنار مطالب ذكر شده درباره نام مازندران موارد زیر نیز قابل اهمیت است : 1 - نام مازندران از دیوان «مازن» یا دیوان «مزنی» كه در حقیقت بومیان اصلی مازندران قبل از آریاییها بودند ، گرفته شده است. 2 - «ماز» ، نام دیواری بود منسوب به «مازیاربن قارن» كه وقتی مازیار با خلفای عباسی در حال جنگ بود ، به دستور او ساخته شده و این منطقه را «مازاندرون» می‌گفتند. 3 - مازندران در ابتدا «مازدااندرون» بوده و نام خود را از روی رود هراز كه قبلاً «آب اهورمزدا» بوده گرفته است. یا منظور سرزمین مزدیسنا بوده است. مازدا = مزدا = اهورمزدا به هر حال این نكته درباره سرزمین مازندران «طبرستان» و مردمش می‌باشد؛ طایفه‌هایی كه این بوم را سرای خود قرار دادند در ادوار مختلف با پادشاه مستقل و مقتدر خود ، از هیچ یك از سلاطین (چه قبل و چه بعد از اسلام) فرمانبرداری نكردند ، مگر گاهگاهی در زمان اندك تا عهد صفویه ، كه راه اطاعت این سلسله پیمودند، و همچنین در دوران شاهنشاهی عظیم هخامنشی كه فرمان بردار بودند. آمل : آمل از شهرهای بسیار قدیمی ایران است. بعضی از مورخان و جغرافیانویسان سابقه آن را به دوره پیشدادیان و كیانیان می‌رسانند. می‌دانیم هنگامیكه آریایی‌ها به ایران آمدند ، در گوشه و كنار این كشور ، اقوام مختلفی زندگی می‌كردند كه منجمله «آماردها» یا «ماردها» یا «آماردان» یا «مردا» بودند. این قوم در مازندران زندگی می‌كردند و برخی عقیده دارند كه ، كلمه آمل از همان آمارد گرفته شده است . به این ترتیب : آمارد = آمالد = آملد = آمل عده‌ای دیگر می‌گویند : آمل از اسم «آمُلِه» گرفته شده است و آمله همسر پادشاهی به نام «فیروز» بود كه در شهر «بلخ» زندگی می‌كرد. آمله اهل مازندران بود و از شوهرش خواست تا در زادگاه او شهری بسازد. پس از ساختن شهر ، اسم آمل به مناسبت نام آن زن روی شهر گذاشته شد. حمدالله مستوفی مورخ و جغرافیانویس قرن هشتم هجری درباره آمل چنین نوشته است : طهمورث ساخت ، شهری بزرگ است و هوایش به گرمی مایل است و مجموع میوه‌های سردسیری از لوز و جوز و انگور و خرما و نارنج و ترنج و لیمو و مركبات و غیره آنجا فراوان باشد ، و مشمومات به غایت خوب ، چنانچه اگر شهر بند شود ، هیچ چیز از بیرون احتیاج نباشد. آمل چنانكه مقدسی گوید از قزوین بزرگتر است و در حول و حوش جائی از آن آبادتر نیست. مقدسی درباره آمل می‌گوید : یك بیمارستان و دو مسجد جامع دارد. مسجد نو نزدیك باروی شهر و مسجد كهنه در كنار بازار و بین درختان واقع شده است و هریك از آن دو رواقی بزرگ دارد. دادوستد آمل بسیار و برنج آن فراوان است و نهر بزرگی از میان شهر میگذرد و كشتزارهای آنرا آب می‌دهد. رابینو در سال ۱۳۲۶ هـ .ق درباره آمل چنین نوشته است : دو هزار خانه ، نُه برزن و چهارصد باب دكان دارد و از آبادترین شهرهای مازندران است. هنوز شهر چهار دروازه دارد : لاریجان ، بارفروش ، تلیك‌سر ، نُور بندرگاه آمل در مصب رودخانه هراز به دریای خزر قرار داشت و در آنجا شهر كوچكی بود موسوم به «عین الهم» كه یاقوت آنرا به صورت «اهلم» ضبط كرده و می‌گوید محل بزرگی نیست. آمل در پایان قرن هشتم به دست امیر تیمور خراب شد و به فرمان وی سه قلعه آن موسوم به «ماهانه سر» كه در نزدیكی ساحل دریا و چهارفرسخی آمل بود با خاك یكسان گردید. غلامحسین افضل الملك رودهراز و شهر آمل را چنین وصف كرده : عرض رودهراز از صد ذرع متجاوز است. از دوازده دهنه زیرپل آمل آب می‌آید. از بیست هزار سنگ بیشتر است. ممكن نیست این اوقات (اردیبهشت ماه) سوار از آب بگذرد. تراكم امواج آب بسیار است. خیلی رودخانه باشكوهی است. منبع این رودخانه بدواً از لار است كه پشت كوههای طهران واقع شده. از یورت سیاه‌پلاس و یورت خانلرخان و چهل‌چشمه و مَلَك چشمه لار آبها به پلور می‌ریزد كه رودخانه موسوم به هرازپی می‌شود. از آنجا به «رینه» و «اسك» عبور كرده ، آب رودخانه‌ها و چشمه‌های بلوك لاریجان كه چند منزل است ضمیمه رود هراز شده و به آمل می‌رسد. از آمل رودی جدا شده به مشهدسر می‌رود. فاضلاب این رود به دریای مازندران سرازیر می‌گردد. رود هراز یكی از چهار رودخانه بزرگ مازندران است كه به دریا می‌ریزد. در تابستان كه آب كم می‌شود این رودخانه بیشتر از هزارسنگ آب دارد كه نصف آن را اهالی بلوك لاریجان می‌برند به زراعت خود می‌دهند و نصف آن حق اهالی آمل است. آمل از شهرهای قدیم مازندران است. غریب در این است رودخانه به این بزرگی از آمل می‌گذرد با این حالت در آمل تا پنجاه ذرع كه چاه می‌كنند آب در نمی‌آید! اراضی سنگستان است. آب رودخانه نفوذ به اراضی آمل ندارد. اهالی تا سی ذرع كه حفر می‌كنند دیوارهای آجری و بناهای گبری بیرون می‌آید كه آن آجرها را بیرون آورده خانه می‌سازند. آمل سه هزار خانه دارد و هوای اینجا بسیار گرم است كه اهالی تا یك ماه دیگر ابداً به آمل نمی‌مانند. در دهات لاریجان كه ییلاق است و هوای سرد دارد می‌روند ، جز زارعین كسی در شهر نیست. مركبات خوب و فراوان در آمل به عمل می‌آید كه به تهران می‌آورند و .... حكیم بزرگ ، فردوسی ، در شاهنامه می‌فرمایند : زآمل بباید به گــرگان كشیــد همــه درد و رنج بزرگان كشید به آمل همه بندگـــــان تواند بـه ســــاری پرستنـدگان تواند ری : در فصل اول كتاب «وندیداد» كه از كتب شش‌گانه اوستا است ، از شانزده سرزمین یاد شده ؛ یكی از این شانزده سرزمین «رگا» نام دارد. رگا همین سرزمین ری است. زادگاه «زردشت» را بعضی ری می‌دانند و حتی روایتی وجود دارد كه خود زردشت (ویا جانشین او) فرمانروای ری بوده است. همچنین نام ری در قرن ششم قبل از میلاد در كتیبه داریوش هخامنشی در بیستون به صورت «رگا» آمده است. چنانكه داریوش كبیر می‌گوید ، در ری «فرورتیش» را شكست داد و او را اسیر كرد و در اكباتان (همدان امروزی) كُشت. در دوران حكومت ماد ، منطقه «مادرگیانا» را ری و حوالی آن تشكیل می‌دادند. در كتاب «تاریخ طبرستان - التدوین فی احوال جبال شروین» ری ، حد فرشوادگر گفته شده است. از مطالعه تاریخ ری در زمانهای گوناگون چنین می‌توان نتیجه گرفت ، ری زمانی زیر نظر پادشاهان طبرستان و روزگاری فرمانبردار پادشاهان پارس و ماد بوده است. ابن حوقل گوید : بعد از بغداد آبادتر از ری شهری در شرق نیست ، جز آنكه نیشابور به وسعت از آن بیشتر و بزرگتر است ، و مساحت شهر ری یك فرسخ و نیم است. در زمان خلفای عباسی نام رسمی (دولتی) ری ، محمدیه بود . خانه‌های ری عموماً از خشت ساخته شده بود ولی آجر هم به مقدار زیاد در بنای خانه‌ها استعمال می‌شده. شهر باروئی مستحكم داشت و ابن حوقل پنج دروازه آن را نام برده است : اول دروازه باطلاق (در جنوب غربی) كه جاده بغداد از آنجا خارج می‌شد ، دوم دروازه بلیسان (در شمال غربی) بطرف قزوین ، سوم دروازه كوهك (در شمال شرقی) به طرف طبرستان ، چهارم دروازه هشام (در سمت شرق) كه جاده خراسان از آن خارج می‌شد و پنجم دروازه سین (درجنوب) كه از آن به قم می‌رفتند. در سال 617 مغول‌ها ری را گرفتند و غارت كردند و شهر را آتش زدند. این شهر بعد از این ضربت دیگر نتوانست جان بگیرد و یاقت كه در آن دوره از آنجا عبور كرده ، گوید : فقط باروی شهر از خرابی نجات یافته ولی غالب خانه‌ها با خاك یكسان شده است. بیشتر ساختمانهای این شهر با آجرهای براق و زیبایی شبیه كاسه‌های لعابی ساخته شده بود. ناصر خسرو در نیمه اول قرن پنجم هجری درباره قله دماوند می‌گوید : ... و میان ری و آمل كوه دماوند است ، مانند گنبدی كه آن را لواسان گویند و گویند بر سر آن چاهی است كه نوشادر از آنجا حاصل می‌شود و گویند كه كبریت نیز، مردم پوست گاو برند و پرنشادر كنند و از سر كوه بغلطانند كه به راه نتوان فرود آوردن ... تا حال هرچه گفتم مقدمه‌ای بیش نبود . اكنون به بیان مطالب اصلی می‌پردازم. شاید بتوان این دفتر را به نوعی سفرنامه و یا دفتری خلاصه از جغرافیای تاریخی ، طبیعی و فرهنگی مسیری كه رود هراز از مبداء تا مقصد ، یعنی از آنجایئكه نام هراز به خود می‌گیرد تا دریای خزر دانست. پلور : همانطور كه گفته شد ، رود لار پس از دریافت رودها و چشمه‌های مهمی در محل كنونی سد خاكی لار كه در دامنه كوه سر به فلك كشیده دماوند (دنباوند) است و عبور از ده پُلور به نام هراز نامیده می‌شود و این همان مبداء ‌حركت ما می‌باشد. پلور از دو كلمه «پُر» و «لور» تشكیل شده است. لور به معنی ماست چكیده ، پنیر تازه و كلاً لبنیات گفته می‌شود و پُرلور به معنی جائی كه لبنیات فراوان است. چون كلمه پُرلور ستیزآوایی دارد به «پُلور» تبدیل گشته است. نام پلور را نخستین بار ابواسحق‌ابراهیم‌اصطخری (متوفی ۳۴۶ هـ . ش) مؤلف كتاب «مسالك و ممالك» در هزار سال پیش ثبت كرده است. مسافت از ری به طبرستان از ری تا مامهن مرحله - نه فرسنگ ، از مامهن تا پلور مرحله ، و از پلور تا كلازك مرحله - شش فرسنگ ، و از كلازك تا قلعه لارز مرحله ، و از آنجا تا فرست مرحله - شش فرسنگ ، و از فرست تا آمل مرحله. مراتعی كه اطراف پلور و بیشتر در اطراف سد لار واقع شده در فصلهای بهار و تابستان چراگاه هزاران گوسفند و بز است. منطقه حفاظت شده لار با طبیعت زیبایش كه در نزدیكی پلور قرار دارد ، محل زندگی عقاب طلایی است كه فقط در ایران و فقط در لار یافت می‌شود و آب لار و هراز محل زندگی ماهی‌ قزل‌آلای خال قرمز است كه در نوع خود بی‌نظیر می‌باشد ؛ اگر در اوایل اردیبهشت ماه به این منطقه بیایید می‌توانید با پیدا كردن قارچ كوهی غذایی لذت بخش بخورید و از مناظر دل‌انگیز لار بهره‌مند شوید. رینه : برای رفتن به رینه كه مركز لاریجان می‌باشد دو راه داریم یكی از پلور و دیگری از نزدیكی گزنك. رینه در كنار رودخانه هراز واقع نشده بلكه در ارتفاعی بالاتر قرار دارد. برای رفتن به آب گرم لاریجان از رینه می‌گذریم. در تقاطع جاده هراز با راه خاكی كه به رینه می‌رود در سینه كوه سوراخهایی نمایان است. بنظر می‌رسد پناهگاهی بوده كه در گذشته‌های بسیار دور از آن استفاده می‌كردند. به گفته بعضی تاریخ ساخت و استفاده از این پناهگاهها به عهد پارتها (اشكانیان) مربوط است. گزنك : بعد از پلور آبادیهای (عباس آباد، آب اسك ، نیاك و ...) را پشت سر می‌گذاریم و به گزنك می‌رسیم. گزنك به معنی گنجینه می‌باشد و شاید هم نام آن از روی گیاه گزنه گرفته شده باشد (البته این گیاه در اینجا زیاد است). مردم این منطقه از طریق كشاورزی و باغداری زندگی را می‌گذراند. میوه‌های سیب و گلابی و هلو و انگور و گردو و بادام در اینجا فراوان است. شنگلده ، شاهاندشت ، وانه ، دینان ، كل‌پاشا ، آخا ، شمس‌آباد ، ترا ، هاره و لارین : این آبادیها بسیار به هم نزدیك می‌باشند ، بنابر این از نظر اقتصادی وضعیت یكسانی دارند و بیشترشان باغداری می‌نمایند. در طبیعت زیبای منطقه چندین چشمه و آبشار زیبا وجود دارد . كه آبشار ترا ، پِلالَس و شاهاندشت زیباترین آنها هستند. در بین درختها ، درختی كه جلب نظر می‌كند و تعداد آن نیز بسیار است ، گردو می‌باشد ، كه هم از میوه آن استفاده می‌كنند و هم چوپش بسیار ارزشمند است. قلعه ملك بهمن لاریجان: ده شاهاندشت قلعه و آتشگاهی دارد كه به نظر من یكی از مهمترین قلعه‌های ایران است.این قلعه با این نامها بین اهالی این ده و دههای اطرافش خوانده می‌شود : «ملكه قلاع» ، «ملكه خلاء» و «ملك بهمن» ملكه قلاع كه به راحتی قابل درك است ، منظور بانوی قلعه‌هاست. خلاء نیز به معنی محل خلوت و جای خالی می‌باشد. بهمن كه در اسم دیگر این قلعه آمده ، نام فرشته یا امشاسپندان در كیش زردشتی است و در جهان مینوی وی نماینده منش نیك اهورمزدا است و در جهان مادی نگهبانی چهارپایان سودمند به او سپرده شده و او موكل است بر روز دوم هر ماه سال خورشیدی (بهمن روز) و ماه یازدهم هر سال خورشیدی (بهمن ماه) . بهمن به صورت «وهومن» هم گفته شده. در ضمن بهمن پسر اسفندیار پسر گشتاسب پادشاه كیانی است . وی پس از مرگ پدر طبق وصیت او تحت تربیت رستم قرار گرفت و چون به پادشاهی رسید به خونخواهی پدر به زابلستان لشكر كشید و فرامرز پسر رستم را بكشت و زال را در قفس كرد و سپس از آنجا بازگشت . لقب او را «دراز دست» نوشته اند و به این مناسبت بعضی وی را با اردشیر هخامنشی یكی دانسته‌اند . در كنار توضیحات بالا درباره نام «بهمن» در كتاب «تاریخ طبرستان - التدوین فی الحوال جبال شروین» به نام «ملك بهمن لاریجانی» بر می خوریم ، كه دو قلعه سمنكو و لاریجان را كه از آنها به استواری یاد شده ، متعلق به او دانسته‌اند . طبق تحقیقات بسیاری كه كردم به جز «قلعه ملك بهمن»‌ قلعه‌ای دیگر در لاریجان نیست و شكی وجود ندارد كه این قلعه همانطور كه نامش هم به ما كمك می كند همان قلعه لاریجان می باشد . ملك بهمن لاریجانی و ملك عزیز سلطان سه نفری بودند كه در عهد شاه طهماسب صفوی در مازندران برعلیه او قیام كردند. البته هنوز تاریخ این قلعه كاملاً روشن نشده است ، چون قلعه بسیار قدیمتر از این زمان ساخته شده است. نام ملكه قلاع واقعاً برازنده این قلعه است ، چون به مانند آشیانه عقابی تسخیر ناپذیر است ،‌ حتی در حال حاضر كه زمانی طولانی از تخلیه این دژ می‌گذرد ، صعود به آن دشوار می‌نماید ، برای همین به صورت یك جای خلوت كه در اسم دیگر آن «ملكه خلاء» برده شده ، در آمد است . در ابتدا گفتم كه آتشكده‌ای-برج دیدبانی در بیرون قلعه و تقریباً در ۲۰۰۰ متری آن قرار دارد كه از نظر سبك معماری همانند معماری دژ می‌باشد و این یكی از دلایل است كه عمر این دژ را بسیار كهن‌تر می‌كند ، تا جایی كه فكر كنیم قلعه استوناوند است . حالا نوبت این است كه درباره موقعیت ،‌نوع مصالح ، نقشه و طرح و قدمت آن بحث كنیم : این قلعه برروی صخره‌ سنگی بزرگی بنا شده است كه از روی آن و كنار قلعه آبشاری زیبا به پایین می‌‌ریزد . از دو طرف كه دسترسی به قلعه غیر ممكن است . دو طرف دیگر در حال حاضر می تواند كمكی برای رفتن به قلعه باشد ولی در گذشته ، این دوطرف كه به صورت باغ می‌باشند ، توسط دیوارهای سنگی بسیار قوی و بزرگی حفاظت می‌شده ، این علت كار را بسیار سخت می‌كرد . در این دیوارهای سنگی ، سنگهایی استفاده شده كه بسیار بزرگ و سنگین می‌باشند و جابی تعجب است كه چطور این سنگها را در آنجا حمل و نقل می‌كردند و روی هم قرار می‌دادند ، در صورتی كه تكان دادن آنها در یك جای تخت بدون ماشینهای مكانیكی در عصر حاضر امكان ندارد . طبق تحقیقات و كاوشهایی كه كرده‌ام اصل قلعه و اطاقهای آن در داخل این صخره سنگی كنده شده است . دلیلی كه وجود دارد، این است كه بر روی بعضی قسمتهای سنگ پنجره های كوچكی قرار دارد كه خالی بودن صخره را ثابت می‌كند . روی و بالای قلعه برجهائی وجود دارد كه احتمالاً برای دیدبانی بوده است ، پله‌هایی ما را به روی این برجها می‌برد . اگر از پهلو به این پله ها نگاه كنیم روی آنها را حجم زیادی خاك پوشانده است و نكته مهمی كه به نظر می رسد ، این است كه ارتفاع هر كدام این پله ها بیش از ۵۰ سانتیمتر می‌باشد و این را می‌رساند كه مردانی بلند قامت به اینجا رفت وآمد داشته‌اند ، مردانی كه برای زمانهای بسیار دور ، شاید قبل از ورود آریایی ها به ایران ، بوده اند . از این پله ها می توان اینطور استنباط كرد كه قد این افراد بیش از 2 متر بوده است . كسانی كه می توان نام «دیو» یا « دَئیوا» را روی آنها نهاد و شایدمنظور چكامه‌سرای بزرگ ایران «فردوسی» از دیوهایی كه با رستم نبرد كردند همین‌ها باشند. هر چند كه فردوسی در دو بیت زیر دیو را مردم بد معرفی كرده ولی طبق تحقیقات دانشمندان مردمان طبرستان بسیار قوی هیكل بوده اند و حتی در حال حاضر می‌توان این اختلاف را مشاهده كرد . تـو مـردیـو را مـردم بـد شنـاس كسی كو ندارد زیزدان سپاس هر آن كو گذشت از ره مردمی ز دیـــوان شمرمشمرش آدمی نوع مصالح ساختمانی كه در این قلعه بكار برده شده سنگ و نوعی ساروج است كه گویند از مخلوط شیر و مواد دیگر حاصل شده ودارای استحكام بسیار زیادی است ، چون بعد از گذشت این همه سال هنوز اینطور پایدار مانده ، از نظر مهندسی و طراحی بسیار جالب بوده است ، با وجود اینكه این منطقه زلزله خیز است و تا به حال زلزله‌های بسیار قوی در این جا آمده ولی اثر جدی از خرابی در آن دیده نمی‌شود . درباره راه ورودی دژ ، ‌احتمالاً راه خاص و زیر زمینی برای آن طراحی شده است ، به این علت كه هیچ راه مخصوصی برای ورود به قلعه وجود ندارد . البته امكان صعود به قلعه «منظور بالای قلعه» هست ولی نتیجه‌ای ندارد . بحث درباره زمان ساخت این قلعه كار ساده ای نیست و زمان دقیق ساخت آن با آزمایشهای دقیق باستانشناسی معلوم می‌گردد (‌كربن ۱۴ ). ولی از روی شواهد می توان حدسهایی زد كه عمر تقریبی قلعه را بیان كند . آتشكده این قلعه بر ما این موضوع را روشن می‌كند كه قلعه متعلق به دوران قبل از اسلام است ، و یا متعلق به پادشاهی زردشتی مذهب ،كه بعد از ورود اسلام به ایران هنوز بر دین خود بوده است . در كتاب «‌جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ، تألیف لسترنج»‌آمده كه : در دامنه كوه دماوند دژ دیگری وجود داشت كه از دژ فیروزكوه اهمیتش كمتر نبود و آنرا دژ «استوناوند» ‌یا «استناباد» ‌می‌گفتند قزوینی گوید سه هزار سال از عمر این دژ می‌گذرد و هیچكس نتوانسته در این مدت آنرا به قهر و غلبه تصرف كند ، تا آنكه مغولها در سال ۶۱۳ با یورش آنرا تصرف نمودند . یاقوت گوید این قلعه را «جرهد» نیز گویند و دوازده فرسخ تا ری فاصله دارد و پناهگاه اسپهبد پادشاه قدیم زردشتی مذهب این بلاد بوده است . این قلعه را یحیی برمكی پس از محاصره تسخیر كرد و دختران اسپهبد را اسیر كرده به بغداد برد . یكی از این دختران كه بحریه نام داشت ، همخوابه منصور خلیفه عباسی شد و از او مهدی پدر هاروی الرشید متولد گردید . فخروالدولیه دیلمی در سال 350 هجری به تعمیر آن دژ همت گماشت و سپس به تصرف اسماعیلیه در آمد . و در آخر به عنوان قلعه لاریجان (لازر) یا قلعه ملك بهمن در خدمت ملك بهمن لاریجانی قرار گرفت تا آنكه در سال ( ۱۰۰۵ -۱۰۱۰ هـ .ش ) عمر طولانی‌اش به پایان رسید . با توجه به توضیحات بالا هیچ قلعه‌ای در این منطقه نسیت كه قدمت قلعه «ملك بهمن» ‌را داشته باشد ، و با ری ۱۲ فرسخ (۷۲ كیلومتر) فاصله داشته باشد . به احتمال بسیار قوی این همان قلعه معروف استوناوند است كه ساخت آن ، به زمان مادها یا قبل از آنها (قبل از ورود آریاییها به ایران) ‌برمی‌گردد. درباره آتشكده‌ای-برج دیدبانی كه گفتم در خارج از این قلعه قرار دارد حرف زیادی نیست ، ارتفاع این برج - كه به صورت استوانه‌ای ساخته شده - حدود ۵ متر و قطر آن ۴ متر می باشد . این برج از داخل قلعه به راحتی و وضوح پدیدار است و با بنای سه‌طاق (توضیح داده خواهد شد) كه در روبروی این قلعه و برروی كوههای امیری در دیواره خاكی سنگی قرار دارد ،‌ در یك راستا است. سه طاق : در چند خط بالاتر به اسم سه طاق برخورد كردید شاید مایل باشید اطلاعاتی نیز درباره این بنا به دست آورید . سه‌طاق ، همانطور كه از اسمش هم پدیدار است ، همانند سه طاقچه در روبروی قلعه و آتشگاه آن و بر كوه امیری دیده می‌شود . این سه طاقچه در دیواره خاكی سنگی و در ارتفاعی بسیار بالاتر نسبت به قلعه و آتشگاه بیرون آن نمایان است . برای رفتن به سه طاق ابتدا باید به ده وانا و سپس به آخا رفت و از آنجا با راهنمایی مردم محلی به سمت مقصد حركت كرد . (‌از آخا تا سه طاق تقریباً 5 ساعت راه می باشد) ‌ (از قلعه ملك بهمن تا سه طاق تقریباً 8 ساعت راه است) هر كدام از این طاقچه‌ها ۷ متر ارتفاع و ۵ متر عرض و ۱ تا ۲ متر عمق دارند . وقتی در این ارتفاع و در داخل این طاقها می‌ایستیم ، قلعه و آتشگاه آن در كف دستمان قرار دارد . حقیقت این است كه این سه طاق به دست انسان ساخته شده است و مطمئناً هدفی را دنبال می‌كرده ولی واقعاً آن هدف چیست؟ اینجا بگذارید حكایتی را از یكی از ریش سفیدان ده «آخا» درباره سه‌طاق نقل كنم : در زمانهای دور یكی از اهالی این ده به هندوستان سفر می‌كند ، در آنجا با شخصی دوست می‌‌شود كه دارای قدرت غیب گویی بوده است ، روزی كه می‌خواست برگردد ، دوستش به او می گوید : در دهی كه تو زندگی می‌كنی چنین بنایی با این مشخصات وجود دارد ، در یكی از این طاقچه ها دالانی وجود دارد كه به اطاقكی متصل است ، در این اطاقك گنجی نهفته است ، تو برو و آنرا بردار . او بر می گردد ولی دالانی پیدا نمی‌كند . به نظر می‌رسد كه در اثر اتفاقی این دالان فرو ریخته و بسته شده است و تا كنون گنج آن بدست نیامده است . البته به عقیده من هیچ افسانه ای دور از واقعیت نیست و این مثل هم در اینجا می‌توان ذكر كرد كه تا نباشد چیزی مردم نگویند چیزها . به نظر من این بنا به واسطه موقعیت و دید جالبی كه دارد می‌توانسته به عنوان یك مركز دیدبانی و یا پناهگاهی در مواقع خطر استفاده گردد . شكل شاه : بعد از عبور از پل وانه و چند پیچ و خم به پلی می‌رسیم كه به تونلی وصل است . در گردنه‌ای كه این تونل ساخته شده و در كنار رودخانه هراز ، نقش حجاری شده‌ای وجود دارد . برای دیدن این نقش كه در بین ساكنین محلی به شَكْلِ‌شاه معروف است ، قبل از پل پیاده می‌شویم و از كنار رودخانه و از راهی كه از دورانهای بسیار دور پابرجا مانده است به كنار نقش حجاری شده ناصرالدین شاه قاجار و همراهانش می‌رویم . من در بازدیدی كه از آن داشتم ، ‌فراموش كردم طول و عرض آن را اندازه بگیرم ولی حدوداً طول آن 5/2 متر و عرض آن 5/1 متر می‌باشد . غلامحسین افضل الملك در كتاب سفر مازندران و وقایع مشروطه توضیح می‌دهد كه ناصرالدین شاه چندین بار بلوك «نمارستاق» و «تته‌رستاق» و «لوارستاق» را محل ییلاقی خود قرار داده ، در یكی از این سفرها امر كرد كه این محل را بتراشند . البته این نقش نسبت به نقشهای فتحعلی شاه در چشمه علی ری و تنگه واشی فیروزكوه خوب نقاری نشده است و این مطلب را غلامحسین افضل الملك نیز تصدیق می‌كند . بایجان ، محمد آباد ، كهرود ، علی آباد ، هردورود : در ادامه مسیر به آبادیهای بالا می‌رسیم . بیشتر این آبادیها دارای تاریخچه بسیار اندك هستند. آنها در ابتدا به صورت مزرعه و باغی بودند كه دو یا چند خانواده در آن زندگی می‌كردند و حالا به صورت ده درآمده‌اند . از نظر محصولات كشاورزی و دامداری همانند آبادیهایی هستند كه قبلاً توضیح دادم. از هر دو رود راهی جدا می گرددكه به سمت بلده و یوش می‌رود . علی اسفندیاری ، كه بعدها نام خود را به نیمایوشیج تبدیل كرد ، ۲۱ آبان ۱۲۷۶ شمسی در دهكده یوش واقع در ایالت نور مازندران به دنیا آمد. پدرش میزا ابراهیم خان اعظام السلطنه یكی ازافراد دودمانهای قدیمی مازندران بود كه در این منطقه به كشاورزی اشتغال داشت. نیما مبتكر شعر نو است ، و با وجود ارائه سبك و شیوه جدیدش ،‌ از مدافعان جدی ادب وهنر اصیل ایران بود و تا آخر عمر علاوه بر شعرهای نو ، شعرهایی به شیوه سنتی نیز می‌سرود. من ندانم با كه گویم شرح درد : قصه ی رنگ پریده ،خون سرد؟ هر كه بامن همره وپیمانه شد، عاقبت شیدا دل و دیوانه شد قصه ام عشاق را دلخون كند ، عاقبت خواننده رامجنون كند..... آمل : حالا دیگر كم كم وارد منطقه‌ای با جنگلهای انبوه و هوایی مرطوب می‌شویم . از دههای زربند ، سیاه‌بیشه ، منگل و محمد آباد عبور می‌كنیم و به شهر باستانی آمل می رسیم . قبل از رسیدن به آمل رودخانه هراز با جاده فاصله می‌گیرد و قابل دیدن نیست . در ابتدا كمی درباره تاریخ شهر آمل بحث كردیم . آمل دارای ارزش تاریخی بسیار است ولی كمتر به آن اهمیت داده شده است. در حال حاضر آثار باستانی بسیار جالبی در شهر و اطراف آن قرار دارد . این آثار رامجموعه‌های قبل از اسلام و بعد از اسلام تشكیل می‌دهند . یكی از جالبترین و قابل بحث‌ترین آثار پیش از اسلام شهر آمل ، دو آتشكده آن می‌باشند . این دو آتشكده به احتمال برای اوایل دوران ساسانی (۳۰۰ م) می‌باشند و دارای معماری بسیار زیبا و منحصر به‌فردی هستند . آتشكده‌ها از آجر ساخته شده و روی آن گچ بكار برده شده است . این دو آتشكده به فاصله ۵۰۰ متر از هم و در محل سر سبزی قرار گرفته‌اند. آتشكده‌ها دارای سقف هستند. بدین وسیله از تابیدن نور خورشید به آتش پاك و مقدس جلوگیری می‌كردند و این ویژگی در آتشكدههای دوران ساسانی بیشتر به چشم می‌خورد. دیگر از آثار پیش از اسلام در داخل شهر دیده نمی‌شود . البته اماكنی هستندكه نیاز به حفاری دارند. اما آثار دوران اسلامی فراوان است. پل دوازده دهنه آمل كه برروی رود هراز بسته شده است را می توان از آثار دوران اسلامی نام برد و....... در چند سال اخیر شهر آمل گسترش زیادی پیدا كرده است و جزء شهر های بزرگ استان مازندران می‌باشد. بندرگاه آمل در سالهای دور گذشته (۷۰۰ سال پیش و قدیمتر) ، دهی بود با نام اهلم ، ولی اكنون شهرستان محمودآباد می‌باشد . ده اهلم هنوز به صورت آبادی كوچكی پابرجا مانده است . و بالاخره ، رود هراز پس از طی مسیر دراز و پر پیچ وخم به دریا می ریزد و كار نوشتن را برمن تمام می‌نماید. بابک ارجمندی ۱۳۷۴/۲/۲۵ دسته‌بندینوشته های پراکندهکلید‌واژهداستانهرازمازندرانطبرستانآملرینهرود هرازآب هرمزاهورمزداپلورجاده هرازدماوندقلعه ملك بهمن لاریجانملک بهمناستوناوندرودخانه هراز28624 بازدید
هارمونی زندگیهارمونی زندگیآگاهی، گام نهادن و دیدن هارمونی زندگی است. اینجا جایی برای قضاوت کردن نیست. نیکبختی در پذیرش مسئولیت انتخاب‌هایمان است. مسیری که خود برگزیده‌ایم.
آورِ فرناس | پی‌گفتارآورِ فرناس | پی‌گفتارآنچه معرفت نامیده می‌شود، راهی‌ست که توصیفش بسیار دشوار است و باید دانست که در وصف آن منطق جایگاهی ندارد
آورِ فرناس | بخش ششمآورِ فرناس | بخش ششمکنار رود نشسته بودند. تنها آوایی که شنیده می‌شد، آهنگ آب بود که گاه تکان سنگ‌ها آن را همراهی می‌کرد.
آورِ فرناس | بخش پنجمآورِ فرناس | بخش پنجمبامداد از خواب برخاستند و بر آن شدند، آنجا روند که دریا هنگام تنهایی می‌رفت. هوای خوبی بود. پس از باران زندگی تمام موجودات، شادابی و جانی دیگر گرفته بود.
آورِ فرناس | بخش چهارمآورِ فرناس | بخش چهارمگفت: هنوز هنگام آن فرانرسیده. سپس برخاست و رو به آسمان کرد. چند لکۀ ابر در آسمان دیده می‌شد و نسیمی آرام می‌وزید.
آورِ فرناس | بخش سومآورِ فرناس | بخش سومدر جست و جوی هیزم و سوخت به این سوی و آن سوی رفتند. خورشید آرام به میان سپهر آبی نزدیک می‌شد و آن دو به سوی کلبه برمی‌گشتند.
آورِ فرناس | بخش دومآورِ فرناس | بخش دومناگهان با آهنگی خشن گفت: تو را چه می‌شود؟ آهنگ انجام چه کار داری؟ از کجا آمده‌ای و چه نشانی را دنبال می‌کنی؟
آورِ فرناس | بخش یکمآورِ فرناس | بخش یکمگوسپندها به چرا در راغِ نوا بودند و چوپان در پی خویش. کاغ، آرامش از چوپان ربوده بود و چوپان با نوفِ خویش آرامش از کوهستان و دشت.
آورِ فرناس | یقین نادانآورِ فرناس | یقین ناداندر این‌ داستان‌ که‌ در فضای‌ باستانی‌ ایران‌ رخ‌ می‌دهد، گوناگونی‌ راه‌های‌ نیک‌بختی‌ و بشرگونه‌زیستن‌ بیان‌ می‌گردد، در حالی‌ که‌ بر محور قرار نگرفتن‌ چگونگی‌ طی‌ طریق‌ در برابر دستیابی‌ به‌ مطلوب‌ تأکید شده‌ است‌.
دیوانِ دیودیوانِ دیوفكر می‌كنم نام دیو برای شمار زیادی از مردم چهره‌ای ترسناك را با هیكل و اندامی بزرگتر از آدمی و دو شاخ گاو بر سرش و دنبی یادآوری می‌كند، ولی در حقیقت داستان دیو و دیوان سر دراز دارد.
گذشته، حال، آینده؟!گذشته، حال، آینده؟!مفهوم زمان در زندگی ....