هارمونی زندگی

آگاهی، گام نهادن و دیدن هارمونی زندگی است. اینجا جایی برای قضاوت کردن نیست. نیکبختی در پذیرش مسئولیت انتخاب‌هایمان است. مسیری که خود برگزیده‌ایم.

  • هارمونی زندگی
  • هارمونی زندگی
آیا شروع زندگی یک انسان از بدو تولد اوست؟! یا بخشی از آن است که اکنون قابلیت درک و لمس آنرا داریم!؟ بدون آنکه لحظه‌ای فکر کنید، چشمانتان را ببندید و تلاش کنید اولین خاطره خود از این دنیا را به یاد آورید. خیلی آسان نیست. اگر چیزی به یاد آوردید، تلاش کنید طی روز های بعد به آن فکر کنید و گامهای بیشتری به عقب بردارید... هدف، زندگی در گذشته نیست. بلکه یادآوری آن است. نکات پندآموز زیادی در آن یافت می‌شود که به فراموشی پیوسته است. در یک زمان آرام و تنها، برهنه شوید و روبروی آینه‌ای که همه اعضاء بدنتان را می‌بینید بایستید. به تک‌تک بخش‌های بدنتان خیره شوید، همه سلولهای بدنتان را لمس کنید. به چرخید و تلاش کنید همه جای بدنتان را ببینید و بشناسید. آنگاه می‌بینیم که حتی از کالبد خود فاصله گرفته‌ایم. مهمترین دارایی خود را نمی شناسیم! کالبد ما وابسته به زندگی است. و زندگی، دایره هستی است. ما با یک وسیله‌ای عجیب به نام بدن که دارای دو مدل عمده به نام زن و مرد است، به این دنیا آمده‌ایم. بصورت طبیعی این دو جذب هم می‌شوند. همانطور که دو قطب مثبت و منفی جذب هم می‌شوند. به نوعی این قانون دو قطبی (واقعا واژه بهتری برایش نیافتم) در تمامی زندگی جاری است. خوب/بد، زیبا/زشت، عشق/نفرت، نرم/سخت، صاف/زبر، روشن/تاریک، جلو/عقب، گرما/سرما، ظالم/مظلوم، آرام/ شلوغ، ... و مرگ/حیاط. و جالب‌تر اینکه همه اینها بدون هم و تنها مفهومی ندارند. زندگی معجونی از این مفاهیم است و حقیقتا بدون تک تک آنها زندگی چیزی کم داشت. و اصولا هیچکدام از آنها مطلق نیست و در اوج و افول غرق در یکدیگر می‌گردند. در برابر هم نیستند بلکه در پی هم می‌گردند. چیزی که نشانه معروف و بسیار پرمغز "یین و یانگ" نمایش می‌دهد. هیچ برتریی بین این تظادها وجود ندارد. و مهمترین نکته تعادل و نظم آنها است. در عشق فرو رفتن، منفور عالم گشتن، بخشیدن و یا طلب کردن، لازمه چرخه زندگیست. تا شکاری نباشد شکارچی در کار نیست. تا اندوه نباشد، شادی چهره‌اش را برما نمی‌تابد. شب است که گرمای روز را به ما می‌بخشد. به کوچکترین ذره زندگی که می‌شناسیم، اتم، بیاندیشیم. چرخشی در جریان است. به منظومه‌ها و کهکشان‌ها بنگرید، باز چرخشی می‌بینیم. حرکت به دور نقطه‌ای که خود به دور نقطه‌ای در دوران و چرخش است. و ما ساخته آن اتم ها و سازنده کهکشان ها هستیم. در دایره زندگی و خلقت، همه در دورانیم. درک و تصور این سامانه از حوزه درک تک تک اعضای آن ناممکن است. پیل اندر خانهٔ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیش کف می‌بسود آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودانست این نهاد آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت شکل پیل دیدم چون عمود آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد این الف در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی چشم حس همچون کف دستست و بس نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم آگاهی، گام نهادن و دیدن هارمونی زندگی است. اینجا جایی برای قضاوت کردن نیست. نیکبختی در پذیرش مسئولیت انتخاب‌هایمان است. مسیری که خود برگزیده‌ایم. می‌توانیم تجربه کنیم و بهایش را بپردازیم و یا از تجربه دیگران بهره‌مند شویم. آیا این دو یکسانند؟ در دوران کودکی ترجیحمان بر تجربه کردن بود. اما در گذر زمان، ترس ما را از تجربه شخصی باز می‌دارد و آن هنگام، خود را در زندانی می‌یابیم که راه فراری از آن نیست. تجربه کردن مسیر اصلی زندگی است. تجربه کردن در زندگی مدرن امروز با درجه‌ای به نام ریسک ارزیابی می‌شود. آنهایی که خطر کردند و با ترس رو در رو شدند، سوار این رودخانه‌ی خروشان شدند و آنها که جرات رویارویی با ترس را نداشتند در برکه ماهی سیاه کوچولو ماندند. انتخاب مسیری که دوست داریم و جرات مقابله با ترس است که مسیر زندگیمان را هیجان انگیز و قشنگ می‌کند. تاجر ترسنده طبع شیشه جان در طلب نی سود دارد نی زیان بل زیان دارد كه محروم ست و خوار نور او یابد، كه باشد شعله خوار مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم ترس از آینده و مرگ سرچشمه همه ترس‌های ماست. هر چند اصراری برای غالب شدن بر ترس وجود ندارد و مسیر زندگی و تمایلات هر شخصی با دیگری یکی نیست. از تمامی لذت‌های زندگی لذت ببریم.... گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد هشدار که سرمایه سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد عمر خیام آگاهی بشر از دوران غارنشینی تا امروز در بسیاری از امور (حداقل ظاهرا) افزایش یافته، اما بطوری کاملا مشهود در خودشانسی‌اش عقب رفته و ناکام مانده است. تعاریف نادرستی که در گذر زمان، نزد بشر به قوانینی تغییر ناپذیر تبدیل گشته‌اند. یا حتی مفاهیمی که به نوعی نامفهوم گشته‌اند. آیا زن و مرد با هم برابرند. تنها برابری آنها در انسان بودنشان است. فیزیولوژی، نحوه نگرششان به زندگی، مسئولیت‌های طبیعی شان و ... کاملا با هم متفاوت است. آن ها با هم برابرند برای آنکه هیجکدامشان برتر از دیگری نیستند. با این نگرش به نوعی نتنها انسانها بلکه همه چیز در زندگی – طبیعت – با هم برابر و یکسانند. من برترییی بر کرم خاکی ندارم. چون همه ما و همه چیز جزویی از این چرخه عظیم طبیعت هستیم. خوب و بد برابرند؟ چرا بد نباشیم؟ چرا به جای عشق، تنفر، به جای قناعت ، اصراف و به جای عدالت، ظلم را انتخاب نکنیم؟ از دیدگاهی وجود همه این عناصر برای چرخه زندگی (خلقت) لازم است. ما این امکان را داریم که تک تک اجزای زندگیمان را انتخاب کنیم و البته می‌توانیم خوب باشیم! ۱۳۹۵دسته‌بندینوشته های پراکندهکلید‌واژههارمونی زندگییین و یانگخودشانسی‌زندگیآگاهی28198 بازدید
آورِ فرناس | پی‌گفتارآورِ فرناس | پی‌گفتارآنچه معرفت نامیده می‌شود، راهی‌ست که توصیفش بسیار دشوار است و باید دانست که در وصف آن منطق جایگاهی ندارد
آورِ فرناس | بخش ششمآورِ فرناس | بخش ششمکنار رود نشسته بودند. تنها آوایی که شنیده می‌شد، آهنگ آب بود که گاه تکان سنگ‌ها آن را همراهی می‌کرد.
آورِ فرناس | بخش پنجمآورِ فرناس | بخش پنجمبامداد از خواب برخاستند و بر آن شدند، آنجا روند که دریا هنگام تنهایی می‌رفت. هوای خوبی بود. پس از باران زندگی تمام موجودات، شادابی و جانی دیگر گرفته بود.
آورِ فرناس | بخش چهارمآورِ فرناس | بخش چهارمگفت: هنوز هنگام آن فرانرسیده. سپس برخاست و رو به آسمان کرد. چند لکۀ ابر در آسمان دیده می‌شد و نسیمی آرام می‌وزید.
آورِ فرناس | بخش سومآورِ فرناس | بخش سومدر جست و جوی هیزم و سوخت به این سوی و آن سوی رفتند. خورشید آرام به میان سپهر آبی نزدیک می‌شد و آن دو به سوی کلبه برمی‌گشتند.
آورِ فرناس | بخش دومآورِ فرناس | بخش دومناگهان با آهنگی خشن گفت: تو را چه می‌شود؟ آهنگ انجام چه کار داری؟ از کجا آمده‌ای و چه نشانی را دنبال می‌کنی؟
آورِ فرناس | بخش یکمآورِ فرناس | بخش یکمگوسپندها به چرا در راغِ نوا بودند و چوپان در پی خویش. کاغ، آرامش از چوپان ربوده بود و چوپان با نوفِ خویش آرامش از کوهستان و دشت.
آورِ فرناس | یقین نادانآورِ فرناس | یقین ناداندر این‌ داستان‌ که‌ در فضای‌ باستانی‌ ایران‌ رخ‌ می‌دهد، گوناگونی‌ راه‌های‌ نیک‌بختی‌ و بشرگونه‌زیستن‌ بیان‌ می‌گردد، در حالی‌ که‌ بر محور قرار نگرفتن‌ چگونگی‌ طی‌ طریق‌ در برابر دستیابی‌ به‌ مطلوب‌ تأکید شده‌ است‌.
دیوانِ دیودیوانِ دیوفكر می‌كنم نام دیو برای شمار زیادی از مردم چهره‌ای ترسناك را با هیكل و اندامی بزرگتر از آدمی و دو شاخ گاو بر سرش و دنبی یادآوری می‌كند، ولی در حقیقت داستان دیو و دیوان سر دراز دارد.
رود هرازرود هرازداستان رودخانه هراز و راه پیمایشش از کوهستان تا دریا
گذشته، حال، آینده؟!گذشته، حال، آینده؟!مفهوم زمان در زندگی ....