پیل اندر خانهٔ تاریک بودعرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسیاندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبوداندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتادگفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسیدآن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسودگفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دستگفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسیدفهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلفآن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدیاختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بسنیست کف را بر همهٔ او دسترس
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم
تاجر ترسنده طبع شیشه جاندر طلب نی سود دارد نی زیان
بل زیان دارد كه محروم ست و خوارنور او یابد، كه باشد شعله خوار
مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم
ترس از آینده و مرگ سرچشمه همه ترسهای ماست. هر چند اصراری برای غالب شدن بر ترس وجود ندارد و مسیر زندگی و تمایلات هر شخصی با دیگری یکی نیست.
از تمامی لذتهای زندگی لذت ببریم....
گر یک نفست ز زندگانی گذردمگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهانعمرست چنان کش گذرانی گذرد
عمر خیام
آگاهی بشر از دوران غارنشینی تا امروز در بسیاری از امور (حداقل ظاهرا) افزایش یافته، اما بطوری کاملا مشهود در خودشانسیاش عقب رفته و ناکام مانده است.
تعاریف نادرستی که در گذر زمان، نزد بشر به قوانینی تغییر ناپذیر تبدیل گشتهاند. یا حتی مفاهیمی که به نوعی نامفهوم گشتهاند.
آیا زن و مرد با هم برابرند. تنها برابری آنها در انسان بودنشان است. فیزیولوژی، نحوه نگرششان به زندگی، مسئولیتهای طبیعی شان و ... کاملا با هم متفاوت است. آن ها با هم برابرند برای آنکه هیجکدامشان برتر از دیگری نیستند. با این نگرش به نوعی نتنها انسانها بلکه همه چیز در زندگی – طبیعت – با هم برابر و یکسانند. من برترییی بر کرم خاکی ندارم. چون همه ما و همه چیز جزویی از این چرخه عظیم طبیعت هستیم.
خوب و بد برابرند؟ چرا بد نباشیم؟ چرا به جای عشق، تنفر، به جای قناعت ، اصراف و به جای عدالت، ظلم را انتخاب نکنیم؟
از دیدگاهی وجود همه این عناصر برای چرخه زندگی (خلقت) لازم است. ما این امکان را داریم که تک تک اجزای زندگیمان را انتخاب کنیم و البته میتوانیم خوب باشیم!
۱۳۹۵