ورود
جستجو
سرچشمه
در گذر زمان
سوابق حرفهای
گالری
نوشته های پراکنده
لینکها
تماس
جستجو
هِلال عید
‹
›
‹
›
‹
›
‹
›
‹
›
‹
›
غزل شمارهٔ ۲۳۸ - حافظ
جهان بر ابرویِ عید از هِلال وَسمه کشید
هِلال عید
در ابرویِ یار باید دید شکسته گشت چو پشتِ هلال قامتِ من کمانِ ابرویِ یارم چو وَسمه بازکشید مگر نسیمِ خَطَت صبح در چمن بگذشت که گُل به بویِ تو بر تن چو صبح جامه درید نبود چنگ و رَباب و نَبید و عود، که بود گِلِ وجودِ من آغشتهٔ گلاب و نَبید بیا که با تو بگویم غمِ ملالتِ دل چرا که بی تو ندارم مَجالِ گفت و شَنید بهایِ وصلِ تو گر جان بُوَد خریدارم که جنسِ خوب مُبَصِّر به هر چه دید خرید چو ماهِ روی تو در شامِ زلف میدیدم شبم به رویِ تو روشن چو روز میگردید به لب رسید مرا جان و برنیامد کام به سر رسید امید و طلب به سر نرسید ز شوقِ رویِ تو حافظ نوشت حرفی چند بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
سفارش چاپ عکس با قاب چوبی
آیا این شعر را در تصویر نیز میخوانید؟
دستهبندی
زمین
کلیدواژه
هِلال عید
حافظ
ماه
232 بازدید
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
برای درج کامنت وارد شوید