ورود
جستجو
سرچشمه
در گذر زمان
سوابق حرفهای
گالری
نوشته های پراکنده
لینکها
تماس
جستجو
آورِ فرناس | بخش چهارم
گفت: هنوز هنگام آن فرانرسیده. سپس برخاست و رو به آسمان کرد. چند لکۀ ابر در آسمان دیده میشد و نسیمی آرام میوزید.
هارپاک گفت: دربارۀ خودت بگو. دریا گفت: هنوز هنگام آن فرانرسیده. سپس برخاست و رو به آسمان کرد. چند لکۀ ابر در آسمان دیده میشد و نسیمی آرام میوزید. دریا گفت: امشب باران میآید. - چگونه دانستی؟ - باد به من گفت. - باد، دریا را دوست دارد و دریا، باد را. دریا به خنده افتاد و سپس بلندبلند چکامکی را با آوازی خوش سر داد: آنجا میروم که زیبایی دستهایش را به من میداد، عشق را به گوشم میخواند و بوسه بر لبانم میداد. آنجا که رنگها به رؤیایم، شور و نما میدادند. آنجا که بی یاد دوست، مردم نوای اندوه سر میدادند... . هارپاک شگفتزده به دریا مینگریست. به راستی که دریا، دریا بود؛ بزرگ و بیپایان، گاهی آرام و گاهی خشمگین،... و همیشه زیبا! هارپاک گفت: اگر بگویم تو را دوست دارم، چه میگویی؟ دریا چیزی نگفت. چندی به هم نگریستند. هارپاک گفت: میدانم به چه میاندیشی. - اگر راست میگویی، بگو. - تو کردار و گفتار مرا همراستا نمیبینی. تا ناپدید شدن خورشید، سخن دیگری نگفتند. تاریکی فرمانروا شده بود و ستارهای دیده نمیشد. آذرخشی هارپاک را از جا پراند. رو به دریا کرد و گفت: مگر پدرت نمیآید؟ دریا لبخندی زد و گفت: پدرم به تو گفت که میرود، من هم به تو گفتم که برنمیگردد. هارپاک گفت: تو چنان میگویی برنمیگردد که انگار هیچگاه به اینجا برنخواهد گشت. دریا گفت: این طور نیست، ولی ممکن است دیگر برنگردد. باران باریدن گرفت. دریا به درون کلبه رفت. هارپاک زیر باران ماند تا شاید آب، کمی او را یاری دهد و گرمای مهری را که به دریا داشت، فروبنشاند.
دستهبندی
نوشته های پراکنده
کلیدواژه
آورِ فرناس
بخش چهارم
28414 بازدید
آورِ فرناس | پیگفتار
آنچه معرفت نامیده میشود، راهیست که توصیفش بسیار دشوار است و باید دانست که در وصف آن منطق جایگاهی ندارد
آورِ فرناس | بخش ششم
کنار رود نشسته بودند. تنها آوایی که شنیده میشد، آهنگ آب بود که گاه تکان سنگها آن را همراهی میکرد.
آورِ فرناس | بخش پنجم
بامداد از خواب برخاستند و بر آن شدند، آنجا روند که دریا هنگام تنهایی میرفت. هوای خوبی بود. پس از باران زندگی تمام موجودات، شادابی و جانی دیگر گرفته بود.
آورِ فرناس | بخش سوم
در جست و جوی هیزم و سوخت به این سوی و آن سوی رفتند. خورشید آرام به میان سپهر آبی نزدیک میشد و آن دو به سوی کلبه برمیگشتند.
آورِ فرناس | بخش دوم
ناگهان با آهنگی خشن گفت: تو را چه میشود؟ آهنگ انجام چه کار داری؟ از کجا آمدهای و چه نشانی را دنبال میکنی؟
آورِ فرناس | بخش یکم
گوسپندها به چرا در راغِ نوا بودند و چوپان در پی خویش. کاغ، آرامش از چوپان ربوده بود و چوپان با نوفِ خویش آرامش از کوهستان و دشت.
آورِ فرناس | یقین نادان
در این داستان که در فضای باستانی ایران رخ میدهد، گوناگونی راههای نیکبختی و بشرگونهزیستن بیان میگردد، در حالی که بر محور قرار نگرفتن چگونگی طی طریق در برابر دستیابی به مطلوب تأکید شده است.
نقد و نظر یا دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید. ابتدا وارد شوید!
بابک ارجمندی
حریم شخصی
شرایط خدمات
تماس
فهرست
در گذر زمان
سوابق حرفهای
گالری
نوشتههای پراکنده
پانویس
فیلم مستند دریاچه کویر
دیوانِ دیو
آورِ فرناس
رود هراز
دوستان
نمای ایران؛ راهنمای ایرانگردی
ووددن؛ دستسازههای چوبی
کلک آزادگان
دریاچه کویر
فرناز فرود
مجید حمیدا
روستای چاشم
رهبین
ویراویر™ راهکار هوشمند
دستسازههای ایرانی آنشلف
فروشگاه واقعیت مجازی
ساخت وبسایت رایگان