ورود
جستجو
سرچشمه
در گذر زمان
سوابق حرفهای
گالری
نوشته های پراکنده
لینکها
تماس
جستجو
آورِ فرناس | بخش سوم
در جست و جوی هیزم و سوخت به این سوی و آن سوی رفتند. خورشید آرام به میان سپهر آبی نزدیک میشد و آن دو به سوی کلبه برمیگشتند.
در جست و جوی هیزم و سوخت به این سوی و آن سوی رفتند. خورشید آرام به میان سپهر آبی نزدیک میشد و آن دو به سوی کلبه برمیگشتند. در راه، دریا گفت: اگر میتوان گفت، بگو! هارپاک گفت: چه را؟ دریا گفت: آنچه تو را به اینجا رسانیده و آنچه آینده را برایت میآفریند. هارپاک در دورترین و تاریکترین یادگارهای گذشته، دیده باز کرد و لب به سخن گشود: سالها در گمراهی به سر میبردم و راه آزادیام نبود. هر چند که در آن هنگام، آزادی برایم واژهای ناآشنا بود و اندیشۀ من بر آن که باید برترین باشم، در دانش و نیرو و خواسته! که گمان میبردم این همان بزرگیست و چندی بر این سودای خام بودم. کردارم متفاوت از دیگران، چون خود را برتر میشمردم. ولی ترس را در خود کشته و به هر سوی گذری کرده بودم. در آیین و کردار و فرهنگ نیاکانم به کاوش پرداختم و آن را برترین میدانستم. شاید هم که چنین بود، ولی... . زمانی دل به دختری بستم و او نیز، چنان چه روزی مرا گفت: هیچگاه فراموشم نکن. ولی حکم سرنوشت چنان بود که ما از هم دور افتیم. من که پیش از به دست آوردن او هر هنگام به راز و نیاز از ژرفای جان میخواستمش و هر دم به یادش بودمی، فراموشش کردم. روزی او را دیدم، ولی روی از من برگرفت و رفت. اندوه را در حالاتش دیدم، ولی باز به خود نیامدم. روزها و شبها میگذشت. اندکاندک چیزی در درونم جان میگرفت، چیزی که روشنم میکرد. شادابی گذشته را از دست دادم. چیزی باید راستای دید مرا نو میکرد، تا زندگی و هستیام را دگرگون سازم. یک روز در خانکم نشسته و آهنگ سازم بلند بود. درِ خانه نواخته شد، آن را گشودم؛ پیرمردی بر آستان بود. گفت: ای برنا، رهروی هستم از شهری دور. گفتم: خوب، چه میخواهی؟ بار دیگر گفت: ای برنا، رهروی هستم از شهری دور. و چند بار دیگر نیز چنین گفت. ناگهان درخششی در چشمان پیرمرد دیدم که وجودم را پیمود. چشمانم را بستم، ولی از درخشش آن نور کاسته نشد. پس چشم باز کردم؛ پیرمرد همچنان رو به رویم ایستاده بود. به دور خود چرخیدم، هیچ چیز دیگری وجود نداشت؛ سپیدی کمکم به آبی میگرایید و آبی به سبزی و... . بادی وزیدن گرفت؛ ناگهان ابرها را دیدم، باران بارید، برف بارید و باد بیشتر و بیشتر میوزید. خود را به باد سپردم؛ مانند برگی میان تندباد در آسمان چرخیدم. کمکم آگاهیام از میان رفت؛ نیرویی خردکننده بر من وارد میشد، خویش را نابودشده دانستم. هارپاک خاموش شد. دریا گفت: ادامه بده! هارپاک گفت: اکنون بهتر است ناهار را آماده کنیم و چیزی بخوریم و ناگاه انگار که تازه به یاد آورده باشد، پرسید: دریا، آیا پدرت برای ناهار برمیگردد؟ دریا گفت: چه میگویی؟! او برنمیگردد. دریا چنان گفت، برنمیگردد که انگار دیگر او را نخواهد دید. هارپاک کمی اندیشه کرد و گفت: پس تو؟... دریا سخنش را گسیخت و با دست در دورها انبوهی از درختان را نشان داد و گفت: به آنجا میروم. هارپاک گفت: اگر اکنون کاری نداری، به آنجا رویم. دریا بدون آن که چیزی بگوید، به درون کلبه رفت. هارپاک بیرون کلبه بر زمین نشست. چندی بردباری کرد و سرانجام درون کلبه رفت، دریا را ندید. از آنجا بیرون آمد، روی چمنها دراز کشید و چشم بر هم نهاد، ولی در خواب نبود. کمی گذشت، چشمش را باز کرد؛ دریا کنارش نشسته بود و به او مینگریست. دریا گفت: بلند شو تا چیزی بخوریم. پس از خوردن ناهار، دریا گفت: تو مرا کنجکاو کردهای. هارپاک گفت: تو مرا دگرگون میکنی، تو مرا دیوانه و عاشق کردهای. دریا گفت: این هم از آن عاشقیهاست! هارپاک با آهنگی غمانگیز گفت: این عشق، دلبستگی نیست، بلکه دوست داشتن است. دریا، به راستی که واژهها نمیتوانند ویژگیها، پیرامونها، دریافتها و بزرگی آن را آشکار کنند. باید عاشق شوی تا سخنان مرا دریابی. دریا گفت: چگونه؟ - باید بخواهی، که گفتهاند: خواستن، توانستن است. - تو میخواهی مرا از زندگی دور کنی، تو میخواهی مرا از دنیا دور کنی و عشق راستین را که همانا دلبسته شدن و وابستگیست از بین ببری. تو میخواهی زندگی آشفتهوار و بدون پایبندی به چیزی داشته باشی و مرا نیز در این آشوب با خود همراه کنی. - نه تو اشتباه میکنی! من دلبستۀ دختری شدم؛ آن چنان که اگر به او نمیرسیدم، میمردم. ولی هنگامی که به دستش آوردم، فراموشش کردم. اینک دنیای جدید من، بیپایان است و در آن عشق بینهایت رشد خواهد کرد و هیچگاه به انتها نخواهد رسید. اکنون دریافتهام که دوست داشتن چیست و برای چه آفریده شدهام. آنگاه چنین ادامه داد: - برای من شکست و پیروزی برابر است. کردارم، ارزشمندترین چیزهاست. اکنون من در زندگی همه چیز دارم، چون هیچ ندارم و هیچ ندارم، چون آنچه که میخواهم دارم و یا به دست میآورم. دیگر با گذشتهام زندگی نمیکنم. برای همین همیشه سبکبارم. درست میگویی، من خویشتن را پایبند چیزی نمیکنم، ولی این به مفهوم بی بند و باری نیست. من نیروهای شگفتانگیز پیرامونم را به دست میآورم، نه آن که آنها مرا به دام افکنند. دریا گفت: نام خود را در این راه چه میگذاری؟ - هیچ مهم نیست! هر چه میتواند باشد. - چیزی بگو. - اگر مرا نادان هم بنامند، باز آوَرم مرا راهنماست. روشنتر آن که اقتدار مرا به آنجا میبرد که باید بروم. - چه قدر شگفت؛ آوَرِ فَرناس ! این را زمزمه کرد و سپس به چشمهای هارپاک نگریست. نمای دریا بس دیدنی بود، چون پرسشهای درونش را آشکار میکرد.
دستهبندی
نوشته های پراکنده
کلیدواژه
آورِ فرناس
بخش سوم
28464 بازدید
آورِ فرناس | پیگفتار
آنچه معرفت نامیده میشود، راهیست که توصیفش بسیار دشوار است و باید دانست که در وصف آن منطق جایگاهی ندارد
آورِ فرناس | بخش ششم
کنار رود نشسته بودند. تنها آوایی که شنیده میشد، آهنگ آب بود که گاه تکان سنگها آن را همراهی میکرد.
آورِ فرناس | بخش پنجم
بامداد از خواب برخاستند و بر آن شدند، آنجا روند که دریا هنگام تنهایی میرفت. هوای خوبی بود. پس از باران زندگی تمام موجودات، شادابی و جانی دیگر گرفته بود.
آورِ فرناس | بخش چهارم
گفت: هنوز هنگام آن فرانرسیده. سپس برخاست و رو به آسمان کرد. چند لکۀ ابر در آسمان دیده میشد و نسیمی آرام میوزید.
آورِ فرناس | بخش دوم
ناگهان با آهنگی خشن گفت: تو را چه میشود؟ آهنگ انجام چه کار داری؟ از کجا آمدهای و چه نشانی را دنبال میکنی؟
آورِ فرناس | بخش یکم
گوسپندها به چرا در راغِ نوا بودند و چوپان در پی خویش. کاغ، آرامش از چوپان ربوده بود و چوپان با نوفِ خویش آرامش از کوهستان و دشت.
آورِ فرناس | یقین نادان
در این داستان که در فضای باستانی ایران رخ میدهد، گوناگونی راههای نیکبختی و بشرگونهزیستن بیان میگردد، در حالی که بر محور قرار نگرفتن چگونگی طی طریق در برابر دستیابی به مطلوب تأکید شده است.
نقد و نظر یا دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید. ابتدا وارد شوید!
بابک ارجمندی
حریم شخصی
شرایط خدمات
تماس
فهرست
در گذر زمان
سوابق حرفهای
گالری
نوشتههای پراکنده
پانویس
فیلم مستند دریاچه کویر
دیوانِ دیو
آورِ فرناس
رود هراز
دوستان
نمای ایران؛ راهنمای ایرانگردی
ووددن؛ دستسازههای چوبی
کلک آزادگان
دریاچه کویر
فرناز فرود
مجید حمیدا
روستای چاشم
رهبین
ویراویر™ راهکار هوشمند
دستسازههای ایرانی آنشلف
فروشگاه واقعیت مجازی
ساخت وبسایت رایگان